رسته‌ها
ملاقات با کلمه
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 24 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.5
با 24 رای
هنوز توضیحاتی برای این کتاب ثبت نشده
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
22
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
sahareft
sahareft
1392/07/12

کتاب‌های مرتبط

یادداشتهای کتابناکی
یادداشتهای کتابناکی
3.9 امتیاز
از 9 رای
عصر اسف
عصر اسف
0 امتیاز
از 0 رای
صدراعظم و سلطانش
صدراعظم و سلطانش
0 امتیاز
از 0 رای
مالی خولیا
مالی خولیا
3.9 امتیاز
از 10 رای
آخرین آهنگ
آخرین آهنگ
4 امتیاز
از 1 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی ملاقات با کلمه

تعداد دیدگاه‌ها:
48
سلام / لذت بردم / بدک نبود /
ممنون خانم افتخار زاده@};-
[quote='amitab']من این داستان را به دعوت دوستی دو بار و سه بار خاندم.
فکر می کنم داستان خوبی نیست......
.....
نث نوشته زیبا و روشن بود و در برخی بخش ها زیبا تر مثل بخش دوم و ...
به امید موفقیت روزافزون برای نویسنده و آثار دیگر و بهتر.[/quote]
سپاس آمیتاب گرامی
ممنونم که برای نوشته من وقت گذاشتید
نگاه فنی و دقیقی به کار من انداختید که حتما برای بهتر شدن کارهای بعدیم مفید است
من این داستان را به دعوت دوستی دو بار و سه بار خاندم.
فکر می کنم داستان خوبی نیست. تنها دو صفحه اش خوب است. صفحه اول و صفحه دوم. البته هر کدام هم یک روایت جدا هستند.
مشکل داستان در لایه های نهان یا تاویل ها و انگاره ها یا اساطیر نیست. همه انها به جای خود می توانند موجود باشند مشکل اصلی داستان در همین لایه طاهری آن است.
نویسنده اپیزودهایی را در دنبال هم آورده است که ارتباط منطقی با هم ندارند و تشکیل یک روایت نمی دهند.
خاننده داستان نشانه هایی را به هم ربط می دهد و انگاره ای می سازد ولی اسم این انگاره روایت نیست و داستان ساخته نمی شود.
می شود اصطلاح تاویل را هم به کار بگیریم ولی خرج کردن این اصطلاح هم به داستان شدن متن کمک نمی کند. زیرا نویسنده در ذهن خود ارتباطی منطقی میان این اپیزودها
ایجاد کرده است ولی این ارتباط را به خاننده منتقل نکرده است.
شخصیت مرد داستان بسیار منفعل است و انگار کاری به جز ورق زدن دفتر ندارد. او می توانست با روایت چیزی یا دوباره سازی بخشی از روایت ها، پیوند های گسسته میان اجزای اپیزود ها را از میان بردارد تا روایت های گسسته به هم بپیوندند.
نویسنده داستان از زبانی اروتیک برای بیان چیزی استفاده کرده که اروتیک نیست و این نیز ناهماهنگی نثر و محتوا است.
نث نوشته زیبا و روشن بود و در برخی بخش ها زیبا تر مثل بخش دوم و ...
به امید موفقیت روزافزون برای نویسنده و آثار دیگر و بهتر.
[quote='koohsar62']راستش من نمیتونم داستانتون رو نقد کنم اما به عنوان یه خواننده عادی میگم کارتون بسیار زیبا بود و از خوندنش لذت بردم داستانتون طوری هست که بارها میشه خوندنش و هر بار به تازگی دفه اول هست .
من هم با جناب قلندر موافقم داستان بلندتری بنویسید من از حالا منتظر نشستم تا کار بعدیتون رو بخونم [/quote]
سمانه عزیز
برایم خبری بهتر از این نیست که بشنوم مخاطب از کار "لذت" برده و دوست دارد دوباره ودوباره بخواندش
سپاس از شما خواننده گرامی
راستش من نمیتونم داستانتون رو نقد کنم اما به عنوان یه خواننده عادی میگم کارتون بسیار زیبا بود و از خوندنش لذت بردم داستانتون طوری هست که بارها میشه خوندنش و هر بار به تازگی دفه اول هست .
من هم با جناب قلندر موافقم داستان بلندتری بنویسید من از حالا منتظر نشستم تا کار بعدیتون رو بخونم :x:x
[quote='sagaro'].... نوع نوشتن خانم افتخارزاده و تغییر مکرری که به زوایای دید از حیث موضوعی (ونه صرفن روایی ) می دهند دقیقن حس الماس تراش خورده ای را القا می کند که بارها باید ز زوایای مختلف دیده شود . البته هنوز هم مصر هستم که ایشان برروی یک اثر بلند و طولانی تر هم سرمای گذاری کنند ،همان طور که زیر اولین کتابشان هم با سماجت عرض کردم[/quote]
جناب قلندر گرامی
امیدوارم کارم چه کوتاه و چه بلند، درخور این تشبیه باشد و خوانندگان گرانمایه ام را ناامید نکنم ;-)
سرکار خانم اتیفرد گرامی
موقع خواندن نقد شما لحظه ای لبخند از لبم دور نشد
لذت می برم از اینکه خواننده ای حرفه ای تا این حد با اثرم ارتباط برقرار کرده و سپاسگزارم قبول دعوت کردید و برای داستانم وقت گذاشتید
واما نقد و تاویلتان، که نه تنها تکراری نیست بلکه جامع و در برگیرنده نقدهای پرمایه دیگر دوستان نیز هست.
تاویل قابل تعمیم و مستحکم شما با ارجاعات و تفاسیر دقیق چنان احساس رضایتی در من به وجود آورده که قادر به توضیحش نیستم
به هر حال همیشه این تردید وجود دارد که آیا نشانه ها در جای درست خود نشسته اند یا گمراه کننده اند
اما با توجه به تاویل شما و دیگر خوانندگان گرامی می بینم تا حد بسیار زیادی در تنیدن نشانه ها در بافت متن موفق بوده ام
سپاس از این همه دقت شما چه درباب فرم و چه در باب مفهوم "ملاقات با کلمه"
برای چندمین بار افتخار می کنم به داشتن مخاطبان اندیشمندی چون شما
ارتباطی از جنس کلمه
کلمه، قهرمان این داستان است. مردها در زن.مستحیل شده اند. (در اساطیر، نام یک شخص، تنها یک کلمه نیست؛ بلکه نیروی زندگی و تاب و توان آن شخص است. در اساطیر، اگر کسی به نام شخصی علم داشته باشد، می تواند نیروی آن شخص را از آنِ خود بکند. بنابراین در بسیاری از اساطیر، قهرمانان نام خود را پنهان می کنند. داستان رستم و سهراب که یادتان هست... کافی بود رستم و سهراب خودشان را معرفی کنند... یکی از دلایلی که از گفتن نامشان خودداری می کردند این بود که از مرغوای دانسته شدن نامشان هراس داشتند. زن داستان شما هم شومی و درد صاحبان نام ها را به تن می کشد و می میرد) زن با ثبت نام آن مردها بر خودش، آنها را در خود حل کرده، اما در انتها همه ی آن نام ها (مردها) تبدیل می شوند به یک نام، نام مانی نقاش که نقش ها را همانطور که دلش خواسته رقم زده. زن، همه‌تن مانی، به خاک برمی گردد اما قبل از آن بوسیله ی کلمه (نامه ها یا خاطراتش) در مانی زنده می شود{ تو هم مثل همان خطوط دویده ای زیر جلد من. تو که پاک شدنی نیستی... نیستی!} و مانی روی همه سنگ قبرهای متحرک زن را نقش می زند و زنده می کند {و حا لا تو یی ... روی همه سنگ قبرهای متحرک، این تویی که حک میکنم... }و این مرگ و زندگی مکرر که بین شخصیت ها تاب می خورد و رد و بدل می شود همه از راه کلمه اتفاق می افتد. کلمه خدای داستان است. قهرمان!{ حرف، بی مرگی بود . حک شدم بر خاطره پشت حدقه جمجمه ای کنجکاو و کلمه حکم تن پوش تازه ابدی من را داشت. حالا هربار که مرا می خوان ی زایید ه م ی شو م ا ز دها ن تو. من تازه می شوم.}
ارجاعات برون متنی
قسم به قلم و آنچه نویسند
جدا از آیه ی نون و القلم و ما یسطرون؛ در روایت آمده که اولین چیزی که خداوند آفرید قلم بود.
قلم در این داستان، مانی است و آنچه می نویسد، (در اصل و در انتها ) "مانی" است. زن صفحه ای است که مانی خودش را در آن به ثبت برساند. من را یاد خلقت می اندازد و خدا که گفته اند گفته است :خلقت الخلق لکی اعرف (آدم را خلق کردم تا شناخته شوم) یا تورات که میگوید : در آغاز کلمه بود و کلمه، خدا بود.
جدا از این ارجاعات ارجاعی که به انجیل داشتی و از معبد تن (که تا جایی که یادم است در حداقل 2 انجیل آمده) استفاده کردی برای من شیرین بود.
به جای موخره
لحن و زبانت را برعکس کار دیگری که از شما خوانده بودم در این کار دوست داشتم. جزئی نگری و تخیل بالا و قدرتت در به دست گرفتن مهار جمله عالی ست. از خواندن کارت لذت بردم و اینها را بلافاصله بعد از خواندن کار نوشتم و نمیدانم آیا میتونه کمکی باشه یا نه! احتمالا دوستان همین حرفها رو زده باشند.اگر تکراری است، عذر!
به نظرم شما در اصل یک داستان نویسی. امیدوارم با تمرکز روی همین کار و تجربه های بیشتر و بیشتر اتفاقهای بسیار خوبی براتون بوفته. ان شاء الله.
به جای مقدمه
قبل از هر چیز بگم که خوشحالم از اینکه به خواندن این اثر دعوت شدم. که اگر این دعوت نبود شاید بین این همه مشغله خودم را ملزم به خواندن این داستان نمی کردم و لذت خواندن چنین کار زیبایی از من گرفته می شد. سحر جان! سپاس از دعوت و باز هم عذرخواهم که دیر می نویسم و این را هم بگویم که چون وقت کمی دارم نتوانستم نقد دوستان را بخوانم و بنابر این از تازه بودن همین اندک حرف هایی که دارم مطمئن نیستم.
معضل یا فر صتی به نام فرم
مسئله ای که بیش از هر چیز منو خوشحال می کنه اینه که با خوندن این داستان حس کردم که با یک نویسنده ی حرفه ای طرف هستم. وقتی می گم نویسنده ی حرفه ای منظورم کسی است که بازی ها (و نه تجربه ها) یش را با سازه های مختلف داستان انجام داده و رسیده به زمانی که قرار است از آن خاله بازی ها دست بکشد و غذای واقعی بپزد و کدبانو گری کند: شما با این خسّت کریمانه در تزریق اطلاعات در بستر این فرم زیبا (و فقط بعد از پایان داستان است که مطمئن می شوی می توانی به این فرم صفت زیبا بدهی) لذت کشف روایت و شخصیت ها را به خواننده ات داده‌ای. این نظر شخصی منه که فرم در داستان، تنها در صورتی می تونه موفق باشه که در انتهای خودش به کشف برسه.(ابهام در هر چه که مستحسن باشد، در فرم نیست) و این کشف هر چه به سمت انتها بره ، موفقیت بالاتری رو نصیب نویسنده می کنه. (گرچه کشف فرم داستان شما از نیمه صورت می گیره اما من این فرم رو هم تا حد زیادی موفق می دونم) فرمی که در خدمت داستان نباشه یک عقبگرده(به قول رضا یزدانی : یه رفت توو برگشت) فرم داستان شما 100% در خدمت درونمایه و برجسته کردن قهرمان داستانه. آفرین بر شما.
به هر روی شاید این بحث ها نباید اینجا مطرح شود. هرچند فکر میکنم بحثی است قابل کنکاش، شاید در جای مناسب خودش.
با سپاس از شما و درک عالی تان تاکید بنده هم بر همین فرمایش شما است وگرنه در اصل موضوع که مبرهن است با شما کاملن هم عقیده ام که هر دو به یک آتش سوخته ایم و می سوزیم
ملاقات با کلمه
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک